کسی باور نکرد این آدم بی شکل
به غیر از عشق با چیزی موافق نیست ...
اگه موضوع خنده داری هست بگو ماهم بخندیم برادر ! والا :)))
همین مونده تایم.آیآر هم :))))
والا به خدا ما هم درس و امتحان و دانشگاه داریم ، ولی کو غُرغُر ؟ این انگشت شصت من فرورفتگی گرفت انقدر این چند وقت عکس کتابهای دانشگاه روی پای شخص خواننده رو لایک کردم :)))
نکنید دیگه این کارارو :)))
بچه ها من یه فیلتر شکن دارم کلا آمریکا و هلند رو میگیره ، اون و بهتون میدم فقط جان من اینقدر با این نسخه های نامرغوب کار نکنین که من بفهمم چند نفر خارجی میان تو وبم ، شاید یهو بخوام تصمیم بگیرم ژانرمو بین المللی کنم ، چه می دونید شماها :)))
+این فلسطین اشغالی هم که آمارگیر و ترکوند ، دید ازش بد گفتم رفت رفیقاشو هم آورد :)))
احتمالا اگر یک روز سن و سالم از چهل پنجاه سال بیشتر شود یک پیرمرد آرام و بی آزار خواهم شد . اصلا تمام برنامه ریزی ام روی همین است . آنقدر پول برای خودم داشته باشم که بتوانم با آرامش ، جمعه صبح ها بروم و احتمالا با خانوم در پارک سر خیابان قدم بزنیم و بعد یک نان بربری برای صبحانه بخریم و با هم میل کنیم ( آن موقع کم غذا خواهم شد ، مطمئنم ) ، و بعد اینکه کنار شومینه ی چسبیده به دیوارِ راستِ خانه هفتاد هشتاد متری ـمان روی یک صندلی راحتیِ قهوه ایِ سوخته بنشینم و هی یکی پس از دیگری رمان عاشقانه بخوانم ( آن موقع کتاب خوان هم خواهم شد ، باور کنید ) . گل ها را یادم رفت ؛ یک حیاط هم داشته باشیم که هر روز چهار پنج ساعت با نهایت حوصله کنارشان راه بروم و تر و خشکشان کنم ، دغدغه ام هم کود و خاک و آهن آنها باشد .
بگذارید عید ها را بگویم ؛ می خواهم هر عیدی که باشد ، اصلا هر روزی که همه فک و فامیل شاد هستیم ، آن روز ها همه خانه ما جمع شوند و من خوش آمد بگویم و خانم با تک دختر و دو تا عروس هایش آشپزی کنند و غذا برایمان بیاورند و خوش بگذرانیم . بعد از نهار هم همه به حرف زدن با یکدیگر مشغول شوند و من هم از دو تا پسرهایم و دختر خانومم وضعیت زندگیشان را بپرسم و با هم شوخی کنیم و بخندیم . در این بین نوه هایم هم کنارم باشند و از سر و کولم بالا و پایین بروند .
اگر که مسافرتی هم قرار شد برویم ، می خواهم خانواده خودم و خانواده ی داداش بزرگه ام باهم برویم شمال و من رانندگی کنم تا برسیم به جنگل های گیسوم و عباس آباد و سوادکوه . هر دفعه یک کدامشان را می رویم ، یکی در میان هم برنامه ی دریا رفتن را خواهیم داشت .
آهان ، یک لپ تاپ و تلفن همراه هم در کنارم باشد که هر دو سه روز یک بار نگاهی بیندازم به صفحه اینستاگرام بچه ها و عروس ها و نوه هایم ( البته شاید یک تکنولوژی جدیدتری به جایش آمده باشد که بیشتر از آن لذت ببرم . )
و می خواهم آنقدر این خوشی ها ادامه پیدا کند تا یک روز دو تایی باهم ، بیخیال از همه ی سختی هایی که در کنار هم کشیدیم و نکشیدیم ، بمیـریم ...
رویای بزرگی که نیست ... هست ؟
یه بار هم اومدم تو خیابون از یکی آدرس بپرسم، گفتم ببخشید... گفت خواهش میکنم، رفت... !! میفهمییید؟ رفت ! :)))))
ما یه همکار شیرازی تو شرکت داریم که وقتی وایساده همش در تب و تاب نشستنه . وقتی میشینه دلش می خواد دراز بکشه ، همش هم میگه اگه دراز بکشم یه چرت درست و حسابی می زنم :|
یعنی واقعا شیرازیه ها ، ار شیراز اومده اینجا با شرکت همکاری کنه :)))