ساکن خیابان نوزدهم

همانی که باید باشم :)

ساکن خیابان نوزدهم

ساکن خیابان نوزدهم

قراره که این‌جا از سانسور دور باشم، به فکر جذب مخاطب‌های بیشتر و بزرگ‌تر شدن این فضا هم نباشم. کمی هم به بی‌پردگی نزدیکش کردم! روزمرگی‌های عموماً ناراحت‌کننده و بعضاً خوشحال‌کننده‌ای این‌جا می‌نویسم.

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

روزتون مبارک :)

جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۵ ب.ظ

یکم برای این تبریک دیره ولی خب لازمه به هر جهت :)

در ادامه ی فرمایشاتِ جناب ، اگر دقت کنید ما روز معلولین هم داریم اما روز سالمین نداریم ، پس طبیعیه که روز مرد هم نداشته باشیم :))) دخترای عزیز ، با تمام عشق روزتون مبارک :)))

+ محض خنده ؛ دخترامون انقدر گُلَن که دنیا رو به پاشون بریزیم هم کمه .

+ روز تولدت به غلط روز دختر است ، در اصل روز آمدنت روز خواهر است ... شادند از حضور تو اهل جهان ولی ، " خوشحالی امام رضا جور دیگر است " ( اینم برای داداشاتون :] )

بازگشت

جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۵ ب.ظ

مش مجید از مشهد برمیگردد :]

شاید طعم زندگی

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۵۹ ب.ظ

خیلی وقتا از دوستانم میشنوم که پدر بزرگم فلان کار را برایم انجام داد ، مادربزرگم این قدر عیدی می داد ، دیشب همه ی فامیل در خانه ی پدربزرگ و مادر بزرگ جمع بودند ، کلی خندیدیم ... یا مثلا یک خاطره ی شیرین از مامان بزرگ و بابابزرگشان برای هم تعریف می کنند .

اما خب ... من همیشه از داشتن یک پدربزرگ محروم بوده ام ، یعنی هر دویشان قبل از متولد شدن من رفتند ، و تا جایی که به یاد می آورم خیلی کوچک تر از این حرف ها بودم که هر دو مادربزرگم به رحمت خدا رفتند . خدا را همیشه شکر خواهم کرد که دو کوه بزرگ به نام پدر و مادر در کنارم هستند ، اما می شود از شیرینی "مامان جان" و "باباجان" هایتان برایم بگویید ؟ تجربه که نکردم ، حداقل حس کنم مهربانیشان را ، ببینم چه طعمی می تواند باشد ... شاید طعم زندگی :)

+

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ
اگر قرار بر نوشتن باشه احتمالا دیگه هیچوقت به بلاگفا برنگردم

نامبر19 . بلاگ . آی آر

سه شنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۴ - مجید  | 

در خاطراتم جا مانده ام

يكشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۸ ق.ظ

نمیدانم چرا از وقتی آن بلاگفای کوفتی به آن وضع افتاد چه بلایی سر من آمد ؛ چه جور وابستگی ای بین من و آن ساکن خیابان نوزدهم قبلی پیش آمد . تا جایی که چند بار پایش به اینجا هم باز شد .

امروز هوای کامنتهای زیر خاک رفته را داشتم ؛ دوستانی که امروز فقط جای خالیشان مرور می شود . دوستانی که دیگر از گذشته ی پر نشاطشان خبری نیست .

+یک سری دوستان هم هستند که کلا مارا مو هم حساب نمیکنند ، خب برادر من ، خواهرم ، گناه دارم خب :))) بیایید و ثبت کنید حضور پر مهرتان را بلکه روحی بگیرند نوشته های بی روح و تاریک این آبادیِ متروکه :)