که از متن رفتم توی حاشیه
قرار بر این بود که از حواشی زندگیام کم کنم و به کار و کار بپردازم. کار و کار تاکید بر یک امر مشترک نیست. منظور کاری است که در حال حاضر از آن درامد کسب میکنم و کاری است که قرار است از آن درامد کسب کنم. بهتر است بگویم کار و تمرین. این قراری بود که گذاشتم با خودم. اما حالا...
اما حالا، حواشی زندگیام که آنها هم شامل تعدادی کار میشوند اتفاقا، دارند متن من را دچار نوسان میکنند. به واسطهشان یک وقتی به کارم نمیرسم، یک وقتی به تمرینم. مسئله از آنجایی خطرناکتر میشود که مسئولیت و کسب درامد جدیتر از حواشی، پایش به کار باز میشود. این شرایط زمانی اتفاق میافتد که شما در اعماق دل خود از قرار گرفتن در متن یک حاشیه لذت ببرید؛ و اگر نه، قطعا مسئولیت انجام این حواشی را بر عهده نمیگرفتید.
در اختیار داشتن دریایی از تخصص به عمق یک سانتیمتر، چنین عوارضی هم دارد. باید مجدداً دستی به سر فرایند زندگی روزمرهام بکشم گمانم.
+ شما تکلیفتان با متن و حواشی زندگیتان چطور است؟ خیلی مشتاقم دربارهاش بخوانم. اصلا اگر در شرایطی مشابه من به سر میبرید / بردهاید، راهکاری برای مدیریت آن، و یا رهایی از آن به کار گرفتهاید؟
++ این امتحانات هم که کمر بر باردار کردن ما بستهاند.
من حواشی زندگیم مثلا دوست پسر گوهم بود و دوستاش که جمعی از همکلسیهام میشدن که بعد از تموم شدن دانشگاه، ارتباطم رو به کل قطع کردم.
یا مثلا داستانهای خاله زنکی تو فامیل که البته برای من اصلا مهم نیست ولی چون اینقدر زیاده که ناخوداگاه ادم توش میفته که دائما به خودم متذکر میشم که " اخه فایده اش چیه؟"
به کل مشغول کردن خود ادم به کارهای مهم، هم وقتی برات نمیگذارن که بخوای برسی به حواشی و هم در نظرت بیش از پیش، مزخرف میان