زیبای تارک دنیای بیحصار
سلام. اومدم بهت بگم همین اولین قدمی که فردا صبح میخوای برداری، یک قدم بعدش، یکی بعد از اون، و مجدد یکی دیگه، ممکنه از هر قدم دیگهای که قبل از اینبرداشتی خطرناکتر باشه. روبهروی ما اینقدر تاریک هست که پامون به اندازه کافیْ برای جای جدیدی که قراره لمسش کنه بلرزه. وقتی پیوسته قدم برمیداریمْ اگر ردپامون آغشته به رنگی باشه که روی سطح باقی میمونه، متوجهِ کشیدن یک نقاشی جسورانه میشیم. پیوسته قدم برداشتن مثل قافیهکردنِ سختترین شعرها درسختترین قالبهای شعریه. موقعِ پیوسته قدم برداشتن ما شاعر میشیم، عارف میشیم، نقاش میشیم. اما مگه به غیر از اینه که یک نقاش، نقاشیِ اشتباه هم میکشه؟ مگه چقدر احتمالش کمه که یک شاعر خودش رو محصور یک شعر، یک قافیه یا یک قالب شعری کنه و توی زندانش گیر بیوفته؟
دلم میخواد قدم زدن رو به صِرفِ نقاش و شاعر بودن تاب بیارم، و گرنه اینطور که تن و بدن من داره از این تاریکی میلرزه ممکنه کار دست شاخههای جوان و گنجشکهای توی دهانم بده!
+ چرا عنوان این شد؟ نمیدونم. اما عنوان نه تاریکه نه وابسته. عنوانْ به تنهایی میتونه سپیدترین شعر جهان باشه و طی یک کودتای برنامهریزی شده، از شعرِ والدش اعلام استقلال کنه.