چشماشو بست ... قاب از روی میز افتاد و شکست ...
تصمیم میگیری آلبوم جدید محسن چاوشی رو دانلود کنی و یه بار دیگه گوش کنی.
آلبوم دانلود میشه و تو در حالی که در حال خوش و بش کردن با همکاراتی آهنگا هم در حال پخشن.
داری کد نویسی میکنی اما بی هوا حواست به یکی از شعرا جمع میشه: « لبخند زد و دستامو گرفت اما توی خواب ... »
دیگه تو حال خودت نیستی ... دیگه نمی تونی بیخودی لبخند بزنی ... تا آخر روز کاری چند بار دیگه آهنگ رو پخش میکنی و با صدای کم اسپیکر گوش میدی ...
تصمیم میگیری آلبوم رو بریزی توی گوشیت و بین راه گوش بدیش .
از شرکت میای بیرون و بعد از خداحافظی با دوستت سوار تاکسی میشی و شروع میکنی ... تک تک آهنگا پخش میشن تا میرسن به اون ... دکمهی تکرار روی همون آهنگ رو میزنی که تا آخر ، همون پخش و تکرار شه . دیگه نشستی تو اتوبوس ... میخوای حواستو پرت کنی اما دلت نمیاد از آهنگ بگذری ... با سیم هندزفریت بازی میکنی ، صفحهی خش دارِ گوشیت رو تمیز میکنی تا اینکه عکس خودتو توش میبینی ... تو میدونی با این چیزا حالت عوض نمیشه ... گوشی رو بذار تو جیبت آهنگتو گوش کن ...
و تا شب حالت خرابه و هیچ کاریت طبق روال همیشگی پیش نمیره ...
+ حالا یه نفر این خواب منو تعبیر کنه ... تا ساعتای بیخوابی من تغییر کنه ...