وبلاگهای خوبتان
یک دنبالکنندهتکانی نیاز دارم. لطفاً در کامنتها، همین زیر، آدرس وبلاگهای خوبی که میخوانید و چراغ وبلاگشان در همین بیانِ خودمان روشن است را برایم بنویسید :)
یک دنبالکنندهتکانی نیاز دارم. لطفاً در کامنتها، همین زیر، آدرس وبلاگهای خوبی که میخوانید و چراغ وبلاگشان در همین بیانِ خودمان روشن است را برایم بنویسید :)
معمولا وقتی کالایی از جایی خریداری میکنید، صاحب آن کالا میشوید، گاها به آن دل میبندید و با آن زندگی میکنید. آنجاست که دیگر دوست ندارید نام «کالا» روی آن بگذارید. میدانید جایش پیش شما امنتر و راحتتر از آن فروشگاه است. ماجرا آنجایی زیباتر میشود که حس میکنید آن کالا نزد شخص دیگری (شما بخوانید عزیزی) زیباتر بنظر میرسد و در کنار او امنتر است؛ پس دست به هدیه دادن میزنید.
امروز من یک گردنبند خریدم که قرار است مسیری طولانی را طی کند تا به دستم برسد. با این تفاوت که میدانم کنار من زیبا و امن نیست. اصلا ساخته شده برای هدیه دادن به عزیزی. اما عزیزی که آن گردنبند کنارش احساس آرامش کند نیست. اصلا نمیدانم گردنبند در راهی که میداند مقصدش به من ختم میشود خوشحال است یا نه. نمیدانم در راه طولانیاش غرغر خستگی راه را نق میزند یا تلاش میکند تا خطوط نقاشی شده روی خود را برای زیباتر ظاهر شدن جلوی من، ظرافت بخشد. من اصلا نمیدانم این گردنبند برای کیست، مقصدش کجاست، سعادتش چیست. فقط میدانم که باید لایقترین صاحب را برایش پیدا کنم. باید میخریدمش تا هر زمان نگاهم به آن افتاد، یادم نرود که زندگیام یک بعد تر و زیباتر دارد که قرار است نشانیاش را از لا به لای خطوط و رنگهای زیبای این نقاشی پیدا کنم. مگر غیر از این است که زندهایم به عشق؟
همینه دیگه. مشارکت نمیکنید کلهِ آدم عصبانی میشه. بیاید اینجا ببینم
فکر میکنم برای هرکدام از ما حداقل یک بار این اتفاق رخ داده که سر و کارمان به یک سازمان دولتی/خصوصی/خصولتی افتاده باشد و بنا بر اتفاقاتی از انجام کار ما سر باز زده باشند. یا حتی زمانهایی که بعد از خرید یک کالا مصرفی متوجه منقضی بودن تاریخ مصرف آن میشویم. یا وقتی که متوجه میشویم داخل آبمیوهای که به ما فروخته شده مقدار 60 درصد آب خالص بهکار بردهاند تا مثلا طالبی خالص. منطقاً انتخاب اکثر ما در این موارد رو در رو شدن با فروشنده و احتمالا جنگ و دعوا و خون و خونریزی نخواهد بود و ترجیحمان این است که در صورت وجود احتمالی قانون از طرقی منطقیتر کار را پیش ببریم. مجریان قانون هم سازمانهایی هستند دولتی که ظاهرا قرار است به شکایات ما رسیدگی کنند. اما چه میشود که هر زمان نام یکی از این سازمانها به گوشمان میخورد با این تفکر مواجه میشویم که باید کفش آهنی پا کنیم و به کورسو امید راه افتادن کارمان توسط این ارگانها، به سمت آنها رفته و با هر چنگ و دندانی که میشود کار خود را به سرانجام برسانیم؟ البته هیچگاه منکر این نیستم که مسائلی از این دست وجود ندارند؛ اما دوست دارم اینجا به این دغدغه اشاره کنم و از تجربهام برای سر و کار داشتن با برخی از این سازمانها بنویسم.
اواخر ترم دانشگاهی گذشته و هنگام دریافت کارت ورود به جلسه متوجه شدم که در هیچ امتحانی شماره صندلی ندارم و نامم در لیست هیچ امتحانی نیست. امتحان ساعت 1 بعد از ظهر بود. ساعت 7:30 صبح برای پیگیری موضوع به دانشگاه آمدم و علارغم تصورم، سمت معاون آموزشی دانشگاه به شخص دیگری واگذار شده بود. بعد از صحبت و کلنجار طولانی با معاون آموزشی ظاهرا محترم، مثالی برای بنده زدند که عجیب بود: "ببین پسرم شما الان قانونشکنی کردی. مدارکت کامل نیست و نمیتونی امتحان بدی. در صورتی که قبلا اطلاعرسانی کرده بودیم که مدارکتان را کامل کنید...". حرفش را قطع کردم: "دقیقا کجا اطلاعرسانی کردید؟" با عصبانیت ادامه داد: "این همه کانال در گپ و سروش داریم. از طریق همه آنها اطلاعرسانی کردیم. ببین کار شما مثل کسی است که یک قتل انجام داده و میگوید مرا ببخشید. ما باید اینکار را انجام دهیم؟". با این سخنان گهربار بحث را ادامه ندادم و به مدیرگروه رشته موضوع را گفتم. جوابش این بود که از طریق سازمان فنی حرفهای موضوع را پیگیری کن. ساعت: 11:30
وقتی در سازمان فنی حرفهای موضوع را توضیح دادم جوابش این بود: "واقعا الان شما ساعت 1 امتحان داری و به شما میگویند برای نداشتن این مدرک در پرونده نمیتوانی امتحان بدهی؟ آقای رفیعی از خودش فتوا صادر میکند!" و تلفن را برداشت و با لحنی جدی با ایشان صحبت کرد. گویا جوابش در پای تلفن این بوده که: "میترسم اگر بگذارم امتحان بدهد پشتش باد بخورد و دیگر مدارک را کامل نکند."
ظاهرا موضوع حل شده بود و علارغم تصورم به من گفتند: "دیگر به هیچ چیز فکر نکن. با تمرکز امتحان بده و بعد از پایان همه امتحانات مدارک را کامل کن". به دانشگاه که برگشتم با لحن کاملا متفاوتی مواجه شدم: "پسرم من که بهت گفتم مشکلی نداری برای امتحان، اما سعی کن حتما بعد از امتحانات مدارک را کامل کنی که ما به مشکل بر نخوریم. الان هم با خیال راحت برو امتحان بده (!)". نتیجتا این موضوع با کمی صرف وقت و پیگیری حل شد. قطعا قبل از من هم دانشجویانی بودند که با این مشکل مواجه بودند و همه آنها امتحان اول را از دست دادند. اما بعد از من هرکسی بود بدون مشکل امتحان داد.
+این سری پستها ادامه دارد. دوست دارم اگر شما هم تجربهای اینچنین با دانشگاه، اداره دولتی یا مرکز خاصی داشتهاید که بعد از پیگیری به نتیجهای رسیدید یا حتی نرسیدید اینجا بنویسید. احتمالا در پست بعدی با این موضوع از تجربهام با اداره پست مینویسم.