روح تو!
ولی باز....
نتوانستم تو را به خاطر روح بزرگت در آغوش بگیرم
+از لابه لای نوشته هایم
ولی باز....
نتوانستم تو را به خاطر روح بزرگت در آغوش بگیرم
+از لابه لای نوشته هایم
*تکراری بودن هرچیزی بخاطر تکراری بودن نگاهت است!
در آغاز از همه دوستان تشکر می کنم که بنده و آرتمیز را مورد لطف خودشان قرار می دهند. واثعا ممنونیم از حضور و اهمیت به ما دو بنده ی ناقابل :)
یک مورد دیگر در قالب قبلی و بخش وبلاگ دوستان وجود داشت و آن موضوع این بود که بعضی دوستان خود به خود از این بخش حذف می شدند! بدون دخالت بنده یا آرتمیز! در هر صورت می خواستم عذر خواهی کنم و بگویم که تک تک شما در قلب ما جای دارید (خانوما در قلب آرتمیز و آقایون هم که خودم در خدمتشان هستم :))) ) و این بازی ها فقط برای شناسایی وضعین حضور شما بوده که به خوبی کار نکرده!
و مورد آخر اینکه منتظر تغییرات جدید باشید :)
با تشکر
ساکنین خیابان نوزدهم :)
در تاکسی بودم و داشتم با شخصی پر چانه از طریق پیامک حرف می زدم. به جایی رسیدم که واقعا خسته شدم از این همه نگاه کردن و زل زدن به گوشی تلفن . گوشی را دادم به شخص کنار دستی خودم و به او گفتم شما ادامه بدید. فقط نمی دانم چرا آن لامصب کاملا در جریان بود :/
خوب که نگاه کنیم همه ی ما از همان اول بیشتروقت ها دل شکسته ایم. از همان بچگی .همان دعواهای سرمداد و خودکار و زیرآب زنی و قهرهای تا قیامت ِ مان . حساب کنیم خیلی موقع - شاید غیرعمد - اشک به چشم کسی آورده ایم لبخندی را دزدیده ایم و خیلی خیلی کارهایی که اگر کسی با ما میکرد از زمین و زمان و آدم ها گله میکردیم. هنر میخواهد جوری رفتارکنی که آب در دل کسی تکان نخورد. بیایید همه ی ما بدون چشمداشت محبت کنیم. بدون انتظار پاسخ لبخندی ، لبخند زنیم . هیچوقت هیچکسی را بخاطر منافع خودمان نشکنیم و ایمان داشته باشیم ارزش لبخند یک نفر به خیلی چیزها می ارزد... خیلی!!!
*من لبخند میزنم برایت حتی اگر اخم کنی :)
والا بغراان :|