ساکن خیابان نوزدهم

همانی که باید باشم :)

ساکن خیابان نوزدهم

ساکن خیابان نوزدهم

قراره که این‌جا از سانسور دور باشم، به فکر جذب مخاطب‌های بیشتر و بزرگ‌تر شدن این فضا هم نباشم. کمی هم به بی‌پردگی نزدیکش کردم! روزمرگی‌های عموماً ناراحت‌کننده و بعضاً خوشحال‌کننده‌ای این‌جا می‌نویسم.

کنجکاوی

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۳۱ ب.ظ
کنجکاوییکی از دوستان داشت تعریف میکرد:

در تاکسی بودم و داشتم با شخصی پر چانه از طریق پیامک حرف می زدم. به جایی رسیدم که واقعا خسته شدم از این همه نگاه کردن و زل زدن به گوشی تلفن . گوشی را دادم به شخص کنار دستی خودم و به او گفتم شما ادامه بدید. فقط نمی دانم چرا آن لامصب کاملا در جریان بود :/

:)

دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ ب.ظ
:)
چند دل شکستی؟ چند دل بدست آوردی؟

خوب که نگاه کنیم همه ی ما از همان اول بیشتروقت ها دل شکسته ایم. از همان بچگی .همان دعواهای سرمداد و خودکار و زیرآب زنی و قهرهای تا قیامت ِ مان . حساب کنیم خیلی موقع - شاید غیرعمد - اشک به چشم کسی آورده ایم لبخندی را دزدیده ایم و خیلی خیلی کارهایی که اگر کسی با ما میکرد از زمین و زمان و آدم ها گله میکردیم. هنر میخواهد جوری رفتارکنی که آب در دل کسی تکان نخورد. بیایید همه ی ما بدون چشمداشت محبت کنیم. بدون انتظار پاسخ لبخندی ، لبخند زنیم . هیچوقت هیچکسی را بخاطر منافع خودمان نشکنیم و ایمان داشته باشیم ارزش لبخند یک نفر به خیلی چیزها می ارزد... خیلی!!!


*من لبخند میزنم برایت حتی اگر اخم کنی :)

سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲ - آرتمیز  | 

خودشان هم می دانند

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ ب.ظ
خودشان هم می دانندفقط و فقط در ایران است که بعضییی مرد ها تا می خواهند وارد اتاقی شوند که نامحرم در آن اتاق حضور دارد ، یک در می زنند و نهایتا یک یا الله و سپس در کمتر از یک هزارم ثانیه وارد اتاق می شوند :| . خب مرد حسابی مهلت بده چیزی سرش کند "حداقل" !!

والا بغراان :|

از اعتراف های مجید

جمعه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ ب.ظ
از اعتراف های مجیداعتراف میکنم که در دوران کودکی یکی از معضلات اینجانب این بود که چرا نمی توانم شبیه شخصیت های کارتونی طوری گریه کنم که اشکهایم به دو طرف پرت شوند.
,

دیالوگ های ماندگار

جمعه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ ب.ظ
دیالوگ های ماندگار
وقتی میرید خرید وقتی میاین خر نیستید.

دیلوگی ماندگار از مادر بزرگم :|

دوست بداریم!

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ ب.ظ
دوست بداریم!
نمیدانم چه خوره ای به جانمان میفتد که سختمان میاید احساساتمان را بروز کنیم! یادمان میرود دل ها برای ناگفته ها می شکند. یادمان میرود خودمان هم گاهی نیاز داریم احساسات دیگران را بشنویم! پس دیگران نیز هم! این دنیای ما بد شده. انگار "دوستت دارم "ها بو میدهند. انگار وقتی دوستت دارمی میشنویم منتظریم یه نیتی پشتش باشد. بیایید نگاهمان را عوض کنیم. بیایید صادقانه و خالصانه همدیگر را دوست بداریم وبگوییم.بیایید به عنوانانسانهمدیگر را دوست بداریم بدون در نظرگرفتن جنسیت، موقعیت و....!


* دوست بدار و بگو..!

حقیقی تر از مجازی...

سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ ب.ظ
حقیقی تر از مجازی...بعضی آدم های مجازی /حقیقی هستند (البته تاکیدم بیشتر روی مجازی است)وقتی میشناسیشان گویی مدت هااااست که با او بودی. از هرآشنایی آشناتر می شود برایت. این آدم ها باعث می شوند که یک حس ناب داشته باشی،  باعث می شود که روی تنهایی خط بزنی.... بعضی از مجازی ها از حقیقی ها هم حقیقی تر می شوند. آنچنان احساس و افکار هم را می فهمید که هرگز هیچ حقیقی اینطور نبوده است...

راستی شما هم از این "حقیقی ترها" داشته اید؟؟

میشه گفت مدیریت بحران

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ ب.ظ
میشه گفت مدیریت بحران

سلام.

یعضیا هستن که میتونن بعضی شرایط های نه چندان خوب رو مدیریت کرده و برای حلشون و طبیعتا از بین بردنشون اقدام کنن. بهتره بگم بعضی شرایط ها هستن  که قابل از بین برده شدن هستن .

اما تو بعضی موارد دیگه حالت و شرایط ایجاد شده قابل از بین برده و محو شدن نیست . بعضیا در هر صورت و به هر شکلی که شده سعی می کنن که "خودشون" رو با اون حالتها وفق داده و باهاشون کنار بیان . خب این خیلی خوبه ! 

از یه طرف دیگه بعضیا سعی می کنن با همون روش اول کار کنن و نه که نمی تونن ، نمی خوان قبول کنن که همه چی نمیشه اونجور که می خوان بشه . خب بر عکس حالت قبل این خیلی بده و مشکل ساز حتی !! در صورتی که اگه مثه افراد دسته قبل عمل کنن می تونن زندگی رو جور دیگه ای بخوان ...