رضا
این روزها تا دلتان بخواهد از رضا شنیدم و رضا و رضا ... اما نمی دانم چرا ، نمی دانم چرا برایم روزمرگی داشتند همه شان ، برای منی که هر سال ادعایم بر عشق به این آقاست ... بد درگیر دنیایم شده ام ...
یادم می آید چهار سال پیش که اولین بار میکروفون را به دست گرفتم و شروع به خواندن رو به روی سیصد ، چهارصد نفر کردم این شعر متن آوای من بود :
آمدم ای شاه پناهم بده ، خط امانی ز گناهم بده ... ای حرمت ملجا درماندگان ، دور مران از در و راهم بده ...
این را خواندم و عاشق شدم ... از آن موقع شاید تا همین سالِ پیش فقط از حضرت رضا می خواندم ، حتی پارسال که در مشهد بودم یک خانمِ مسن آمد و به من گفت : " می شود بازهم آن ' آمده ام ' را بخوانید ؟ خیلی خوب بود ... " که شاید پهن ترین لبخند در تمام عمرم همان روز بر لبم نشست .
منی که با عشق برایش خواندم و امروز برایم جزو روزمرگی هایم شده ... بد درگیر دنیایم شده ام ...
+می خواستم نظرات این پست را باز نگذارم ، دل نوشته بود در هر حال . ولی خب ، حتما شما هم زینت خواهید داد بر من و دلم و این پست :)