مشروحِ اوضاع
سلام. بدون استعاره و ادبیاتِ کنایی شروع میکنم. اصلاً فکر نمیکردم بعد از تغییر محل کارم ایییییینقدر درگیر کار فنی بشم و براش وقت بذارم. حدوداً دو سال بود که از برنامهنویسی دور شده بودم و کارم به طراحی و پیادهسازی چند تا لندینگِ ساده ختم میشد. توی این مدت اما (از دی ماه 99 تا الان) بیشتر از هر زمان دیگهآی مشغول کد زدن و مطالعهی موارد فنیام. اصلاً فکرش هم نمیکردم توی یک شب برای پروژه پایاننامه دانشگاهم، بشینم کدهای قدیمیم رو نگاه کنم و یهو بگم "پسر تو عجب کد زبالهای مینوشتی دو سال پیش" :))) و تمام ساختار کدم رو عوض کنم و به چیزی به سالها ازش میترسیدم واردش شم، تبدیلشون کنم. توی اون دو سال که برنامهنویسی نکرده بودم دیگه کمکم داشتم ازش میترسیدم. چرا که تجربههای قبلیم پر از خستگی و درجا زدن توی یک سری نقاط ثابت بودن. اما الان حسم اصلاً شبیه قبل نیست و حس میکنم دلم برای برنامهنویسی تنگ شده بود! واعجبا! :))
خلاصه که اینقدر الان پر از نوشتن شدم که اومدم اینها رو بگم و برم به ادامهی کارم برسم. فقط این رو میدونم که تجربهی بد، کشندهی احساساته؛ سازندهی برداشتهای غلطه؛ و بد به حال ما که قراره کلی از این دست تجربهها داشته باشیم. کاش به یک بار تجربه کردنِ یک اتفاق بسنده نکنیم و باز هم به یک نوع دیگهای تجربهاشون کنیم، شاید واقعاً نظرمون عوض شد و همونی بود که میخواستیم.
پ.ن: خدا آدمهای خوبی که متولی رقم خوردن تجربههای خوب هستن رو برامون حفظ کنه. :)
پ.ن: پایاننامه داره تموم میشه ولی نمیشه. سختش کردم. با همین هم نمرهام رو میگیرم ولی دارم امکانات بیخود اضافه میکنم بهش. :)) اگه نرمافزار مدیریت پروژه توی شرکتتون نیاز داشتید که دسترسیهای کنترلشدهتر برای مدیرعامل و کارمند نیاز داره، بهم بگید که پروژهام رو بدم و تستش کنید. :)))
موفق باشید :))