پادشاهیِ هورمونها
داشتم به این فکر میکردم که چطور 2.5 سانتیمتر قرص ضدافسردگی، هم میتونه اضطرابت رو کم کنه، هم تمرکزت رو بالا ببره، هم خوابت رو تنظیم کنه و هم خوشحال نگهت داره. بعد به خودم اومدم دیدم خیلی حالم بهتر شده، گفتم خب یکم مصرفش رو شُل کنم. یعنی دقیقاً اون شبی که فوتبالِ ایران، امارات رو شکست داد اینقدر خوشحال بودم که هیچ مخدری نمیتونست اونقدر خوشحالم کنه؛ دقیقاً همون شب گفتم خب فکر میکنم برای چند روز این قرص رو بذارم کنار. ولی یک ساعت بعد با اولین رخداد بسیار ناچیزی که میتونست مضطربم کنه، به خودم فرو رفتم و به سرعت مصرف رو از سر گرفتم. :))
دیروز هم که دو روز بود خوردنشون فراموشم میشد، بالاخره عصر به بدترین شکل این بینظمی نمود پیدا کرد. بعد متوجه شدم که آقا! بردهداری هنوز زندهست، بردهداری در پادشاهی پرهیاهوی هورمونها؛ بردههایی که خود ماییم، پادشاهانی که میشن هورمونهای ما. :))
اتفاقا منم بارها فکر کردم خوب شدم و گفتم خوب کم کم قطع کنم و به شکل بدی دوباره برگشت