دیدی از یادم رفتید؟
سلام!
خب، من نمُردم، این نکتهی مهمیه، چون یعنی اگر نمردم احتمالاً اتفاقات خاصی از ۳۰ آذر ۱۴۰۳ که آخرین نوشتهام اینجاست، برام افتاده که نیومدم اینجا براتون بنویسمشون. و این یعنی یه وقتایی تنبلی کردم، یه وقتایی هم یادم نبوده اصلاً اینجا هم هست!
من تصادف کردم، اونم چه تصادفی اسماعیل! چهار تا باند اتوبان بابایی و یه جدول و دو تا درخت و بلوار کنارش و تقریباً جارو کردم. اینطوری هم شد که من میخواستم سبقت از چپ بگیرم، یک پدرناشناختهای سبقت از راست گرفت، من به راست گرفتم که به اون نخورم، دیگه نتونستم ماشین رو جمع کنم و یک جور فجیعی ماشین داغون شد. چهار نفر توی ماشین بودیم که بجز سجاد که ترقوهش شکست، بقیهمون زخم هم نشدیم (ایربگ ۲۰۶ هم کار میکنه راستی بچهها). سجاد هم خداروشکر خوب شد و دستش به زندگی برگشت. حالا باید یه دادگاه بریم که تعیین خسارت شه و دیهی بچه رو بیمه بده. خیلی ترومای زیادی بههمراه داشت این موضوع و خب تا کامل رفع شه فکر کنم پول و زمان زیادی نیاز داره (تراپی گرون شده).
دیگه اینکه ماشین خریدم. :)) یعنی ماشین رو خریدم و یک سال و خردهای بعدش همین تصادفی که گفتم رو کردم.
حالا اونجا که تصادف کردم داشتیم میرفتیم کجا؟ داشتیم میرفتیم تولد صبا، که خب نرسیدیم بهش. حالا همون صبا پریشب عروسیش بود و من فقط با عزیزم (مامانبزرگ نه ها، کسی که برام عزیزه، اون رو میگم) باهم سوار ماشینم شدیم و رفتیم عروسی. خداروشکر همه چیز خوب پیش رفت برای ما، ولی نه برای ماشینهای پشت سرمون. اونا خیلی از مسیرشون عقب افتادن، چون باید با ۶۰ تا میرفتن جای ۹۰ تا مثلاً.
نظرتون رو در مورد تصادفم کامنت کنید و از یک تا پنج به این تصادف نمره بدید. چون من خسته شدم و حوصله ندارم بقیهی اتفاقات یک سال و نیم رو الان بنویسم. فعلاً خدا نگهدار.
از اینکه یه بخشی از اتوبان رو جارو کردی نمره بیست میگیری. چون پاکبان ها اتوبان رو جارو نمیزنن :)