ذهنی که موقع شکار ، ریختنش می گیره
نمی دونم چه سریه هر وقت من دراز میکشم ، قسمتِ ادبی مغزم رو پاش وایمیسه و شروع میکنه به نوشتن یه سری شعر سفید ( سفید ها ، سپید نه ) که عمرا یه خطشو بتونه توی روز روشن بهش حتی فکر کنه . بعد این لامصب میدونه من کلا بعد از دراز کشیدم یه جوریم که انگار مثلا مُردم ! یعنی کلا وقتی می خوابم تا صبح بنده رو ندارین . شما بگو یه میلیون بهت میدیم بلند شو بشین ، من از جام تکون نمی خورم . اینه که می دونه حال کاغذ و قلم برداشتن و یادداشت کردن شعراش رو ندارم ، فقط واسه اذیت کردنم هی شعرِ سفید می سرایه که قشنگ بچزونتم :)
+ درسته که شیرازی نیستم ، ولی شیرازیا رو خیلی دوست دارم :)
++ گفتیم برای خالی نبودنِ عریضه امروز رو در خدمتتون باشیم با این پست .
+++ روزای پاییزیتون بخیر .