ساکن خیابان نوزدهم

همانی که باید باشم :)

ساکن خیابان نوزدهم

ساکن خیابان نوزدهم

قراره که این‌جا از سانسور دور باشم، به فکر جذب مخاطب‌های بیشتر و بزرگ‌تر شدن این فضا هم نباشم. کمی هم به بی‌پردگی نزدیکش کردم! روزمرگی‌های عموماً ناراحت‌کننده و بعضاً خوشحال‌کننده‌ای این‌جا می‌نویسم.

اتحاد طراحانی که کوفتِ همه شد

دوشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۹ ب.ظ

توی اینستاگرام تقریبا اکثر کسایی که در همون سطح اینستاگرام فعالیت گسترده دارن و یکم واقعا طراح هستن توی یک گروه تلگرامی حضور دارن که منم بینشون هستم . بعد هر اتفاق مهم که نیازمند تبلیغات و فرهنگ سازی هست رو تحت عنوان "اتحاد طرحان اینستاگرام" مطرح می کنن . تا الان فکر می کنم حدود 7 اتحاد بینشون برگزار شده بود که من نتونستم توی هیچکدوم شرکت کنم . یه افراد خاصی پوشش میدادنش که کلا اطلاع رسانی هم نمیکردن ، فقط چند نفر که خودشون میشناختن و میدونستن که خوب طراحی می کنن رو دعوت میکردن به اتحاد . بگین خب ...

سری آخر یک اتحادی برگزار شد با این مضمون که ایرانیها مردم جهان رو دوست دارن و با کسی دشمنی ندارن . که به واسطه فحاشی برخی عزیزان در صفحه ی سلبریتی ها شکل گرفت . برای این اتحاد خیلی از معروف های طراحی اینستاگرامی پست گذاشتن که اطلاع رسانی کنن و توی گروه های تلگرام هم من بدو بدو ها و چالش های برگزار کردن این اتحاد رو به عینه میدیدم . بازم بگین خب من برم یه آب بخورم ...

رسید به شب اتحاد ، قرار بود راس ساعت 9 همه پست بذارن و با هشتگ های ایرانی و خارجی کار رو ساپورت کنن . این نوع کارها بر اساس هشتگ خیلی خیلی جواب میده و موثره . یعنی کلا پایه‌ی این کار با هشتگ بسته میشه و اون حرکت رو با هشتگش میشناسن . ساعت شد نه دیدیم یه نفر پست گذاشته اونم با یه طرح آشـــغال :))) بعد یکی یکی طرح ها بارگزاری شدن دیدیم سر جمع ده تا طرح ارسال شد ؛ برای یک اتحاد عمومی که قبلا همه آرزو داشتن توش شرکت کنن ! حالا همه هم منتظر بهرنگ نامداری (سر دسته‌مون :)))) ) بودن که پست بذاره و بقیه تشویق شن و به نوعی رسمیت بگیره اتحاد . دیدیم ساعت 10 و نیم ایشون پست گذاشتن . بعد متوجه شدیم که از ساعت 5 نتشون قطع شده و آخر سر رفتن خونه دوستشون پست رو گذاشتن . اما هممه ی اینها به کنار ؛ افتضاح ترین قسمت ماجرا این بود  هیچ طرحی توی هیچکدوم از هشتگها قرار نگرفت !! اصلا غیر ممکن بود این حرکت ، هیییچ طرحی ها ، هیییچ طرحی .این شد که کلا گند خورد به حال همه و شروع کردیم طبق روال عادی پست گذاشتن و حرف زدن در مورد صنف بدرد نخور گرافیک :)))

+ حالا اینی که من گفتم و جایی نگیدا ، بین خودمون بمونه . اتحاد طراحان برای خودش ابهتی داره :)))

++ طرح من برای این حرکت:

 

Trying to be a Graphic Designer

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ق.ظ

داستان بازی با فتوشاپ چند سالی هست که منو درگیر خودش کرده ؛ ولی خب از یه جایی به بعد به این نتیجه رسیدم که باید برام بیشتر از یه بازی اهمیت داشته باشه . جرقه ی این اهمیت هم از رادیوبلاگیها شروع شد ؛ اما جایی لبخند رضایت روی لبهام نشست که برای دوستانم طراحی کردم و از کارم راضی بودن :)

+بعدا: هدر جدید خودم ، به خط پرنده‌ی سفیــد :]

به ترتیب: بوی سیب میدهی دختر | روی خط استوا | رادیوبلاگیها | سارا انار دارد | بیست و نه ژوئن

چشمهاتو باز کن رو خودت ...

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۲۵ ب.ظ

دارم با صدای بلند هی پاروی بی قایق گوش میدم و هی نفس عمیق میکشم . مخصوصا اونجاش که میگه "به هر تقدیر شکلک در نیاوردم ، فقط میخواستم شکل خودم باشم" ؛ اونجاها خیلی عمیق تر نفس می کشم ، طوری که سنگینیِ شنیدنِ عکسِ این جمله از بعضی ها برای چند ثانیه پلکهام رو روی هم می‌ذاره ...

و آرزو می کنم همه ی آدم های دور و برم همیشه شکل خودشون باشن ... :)

+ پاروی بی قایق | محسن چاوشی

پچ پچ

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۴ ب.ظ

دقیقا یادم نمیاد که دوم راهنمایی بودم ، اول راهنمایی ، پنجم دبستان ، نمیدونم ؛

بنابر تفکر مسخره‌ی کادر آموزشی ، زنگ اول یا ریاضی داشتیم یا علوم و یا هر کوفت و زهرمار سختی که ساعت هفت صبح چشم هیچ بچه‌ای برای دیدن تخته و فهمیدنش باز نمی‌شد . زنگ می‌خورد و از کلاس میومدیم بیرون ، چند نفر لقمه‌ی کوکو سبزیشون ، چند نفر کتلت ، چند نفر چی و چی و چی با خودشون میاوردن ، با هم تقسیم می‌کردن و می‌خوردن . اما یک تعداد زیادی از بچه‌ها با خودشون پول به نسبت زیادی همراه داشتن و موقع اومدن هر کدوم میرفتن سمت اون بقالیِ نزدیک مدرسه و دو تا از این کیک ها و یک شیرکاکائو می‌خریدن ؛ شیرکاکائو و کیک اول رو به سفارش مامانشون (!) توی راه می‌خوردن که سر کلاس قُوت داشته باشن و درس رو خوب بفهمن ؛ کیک دوم رو هم توی زنگ تفریح می‌خوردن و احتمالا توی زنگ های تفریح دوم و سوم و شاید چهارم سمت بوفه ی مدرسه میرفتن و خودشون و سیر می کردن ...
این وسط یک پسر بچه [که شاید شبیهش تو اون مدرسه کم نبود] وجود داشت که همیشه ی خدا برای هر روز یک لقمه ی نون و پنیر و سبزی توی کیفش وجود داشت ، یک لقمه ی نون و پنیر و سبزی که مامانش هر روز قبل از خودش بیدار میشد ، هر طوری که شده بود لقمه رو جمع میکرد و میذاشت توی جیب وسط کیف پسربچه و چند بار هم خودم شنیده بودم که با خودش میگفت: "بچم گشنه نمونه تو مدرسه ..." . و پسر بچه هر روزی که زنگ میخورد و با نهایت گرسنگی در کیفش و باز میکرد و اون لقمه رو توی کیفش میدید "کِیـف" می‌کرد . اما همیشه‌ی خدا یه حسرت بزرگ توی دلش مونده بود . حسرت اینکه اونم بتونه چند روز پشت سر هم از اون کیک و شیر کاکائو ها بخره و حتی با دوست همراهش توی راه هم تقسیمش کنه و با هم به مدرسه برسن . حسرت اینکه حداقل به تعداد انگشتای دست از اون کیک های "پچ پچ" بخوره و بفهمه چه مزه‌این . چون که بالاخره خودتون میدونید دیگه ، با تمام این اوصاف اون همون گلبرگ مغرور بود که میمرد از بی پچ پچی و اینها ، ولی حتی یه بارم از دوستش نمیخواست تو عالم رفاقت هم که شده یک تکه از اون کیک رو باهاش تقسیم کنه .

کاری به اون روزا ندارم دیگه ... خیلی وقته که ازشون رد شدم و هر وقت بهشون فکر می کنم فقط لبخند می زنم . اما نمی دونم حرف دل اون موقعام رو بابام چجوری شنیده بود ، که چند ساله هر وقت میام خونه توی اون کابینت بالایی وسط آشپزخونه پُــــر هست از این کیک های پچ پچ که انقدر بتونم بخورم تا به واقع بترکم ؛ یعنی شاید بیشترین چیزی که پدرم حواسش بهش هست تعداد این کیک ها توی کابینته ، برای صبح ها که میخوام برم سرکار یا دانشگاه ، یا شاید وقتایی که حتی یه لحظه دلم میگیره برای اون روزا و با خوردن پنج تا از این کیک ها که همین الان هم کنارمن دلم آروم شه .

من الان پول دارم ؛ ولی نه حتی یه ذره حسرت اون روزا توی دلمه ، و نه حتی یه بار توی خیابون یادم افتاده که برم توی یه بقالی و از اون کیک ها برای خودم بخرم ، اما مطمئنم هر وقت که میام خونه تغذیه‌ی چند روزِ تمام بچه‌های پچ پچ خور اون موقع توی کابینتمون هست :)

آه و ناله و فغان

جمعه, ۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۴۱ ق.ظ

سوژه مون کردن آقا ، سوژه مون کردن :)))

اخبار رادیو بلاگیها

توئیت :)))

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۰ ق.ظ

شما مگه دستشوییتون قفل هم داره ؟ :))) لینک

الان یه سری نیان بگن " شما مگه دستشوییتون در هم داره ؟ " :))))

 

بعدا: خانم فرشده ، پس از مشاهده‌ی کامنت شما و دلایل قانع کننده‌تان ، به این نتیجه رسیدم که دستشویی باید دارای قفل کامپیوتری باشد و هر کسی از انجام این عمل خودداری کند ، در آن دنیا باید تاوان اشتباه خود را پس بدهد و هیچ راه بازگشتی نیز ندارد ؛ با تشکر از حسن توجه شما :))))))))))))))

توئیت

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۴ ق.ظ

اینکه شهرداری از اراذل و اوباش برای جمع آوری دست فروشا استفاده می کنه دقیقا منو یاد زمانی می‌ندازه که مورچه ها رو وادار میکردیم همدیگه رو گاز بگیرن :|

دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۹ ق.ظ

ماه رمضون برای من همیشه پر از خاطرات خوب بوده . بهتره بگم بیشترین خاطرات خوبم تو ماه رمضون رقم خورده . ولی خب ... الان فکر کنم باید یه چاله ی ده متری بکنم ، تمام اون خاطرات رو توش دفن کنم و حسابی روشونو بپوشونم که هیچوقت یادشون نیوفتم و اذیتم نکنن ...

تاریکیِ چراغ

يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۸ ق.ظ

توی کل ایام سال ، از بین همه ی غما ، شادیا ، عیدا ، سوگواریا و هررر چیزی که فکرشو بکنید ، بنظر من نیمه شعبان خیلی با بقیه شون فرق می کنه . اصلا جدای از اینکه خودم خیلی دوستش دارم حس می کنم یه جور فوق العاده ای رفتار تمام شهر و روشناییش و آدماش تغییر می کنه .

گفتم روشنی ... از همون قدیم تا الان توی خونواده ی ما یه عادت و یا شاید نذری هست که هر سال باید خونمون به مناسبت نیمه شعبان تزئین شده باشه ؛ اون سالای قبل که زرورق و اینها رو بورس بود نیمه شعبان امکان نداشت خونه ما پر از منگنه و پونز برای چسبوندنشون به سقف و دیوار نشه . پنج یا شش سال هم هست که از ریسه های ال ای دی استفاده می کنیم .

اما نمی دونم ... چرا با وجود این همه روشنی ، این همه نور ، این همه رنگای متناسب با هم و قشنگ ، من وقتی این چراغا رو میبینم دلم تنگ میشه ! هر چقدر این چراغا بیشتر و روشن تر باشن دل من تنگ تر و تاریک تر میشه . فکر کنم پنج سال شد ، پنج ساله که با دیدن این چراغا دل من برای چیزی یا کسی تنگ میشه که دوست دارم کنارم باشه و از ذوق و شوقم برای دیدن این چراغونیا بهش بگم ... نه از دلتنگیام به شما ... :)

نه‌چندان طراحی‌های من

شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۷ ق.ظ

چند وقتی هست که علاوه بر انجام کارای روزمره‌م به شدت پیگیر یکی از علاقه‌های گذشته‌م که طراحی با فتوشاپ باشه هستم .

اولین بار چهار پنج سال پیش فتوشاپمو باز کردم ولی هر چی فکر می کردم چیزی برای ارائه به ذهنم نمی رسید ، اون موقع هم پیگیرش بودم ولی خب نشد ؛ یعنی شاید اگر ادامه میدادمش الن به یه جایی می رسیدم ؛ ولی خب از اونجایی که فکر انجام این کار هیچوقت از سرم نرفت حدود یک سال پیش دوباره بازش کردم ، حدود سه چهار پیش به خودم امیدوار شدم و الان دارم سعی می کنم که تبدیل به یک طراح بشم .

و از اونجایی که هر طراحی هرچند تازه کار دوست داره کاراش دیده بشه، خیلی دلم میخواد توی کانال تلگرام و صفحه‌ی اینستاگرام طراحی‌هام ببینمتون و اگر لطف کنید نظراتتون رو در مورد کارهام بدونم :)

 

آدرس کانال تلگرام:

Telegram.me/MajidSadrArts

آدرس صفحه‌ی اینستاگرام:

Instagram.com/MajidSadrArts

 

کانال طراحی فتوشاپ تلگرام اینستاگرام