احتمالا اگر یک روز سن و سالم از چهل پنجاه سال بیشتر شود یک پیرمرد آرام و بی آزار خواهم شد . اصلا تمام برنامه ریزی ام روی همین است . آنقدر پول برای خودم داشته باشم که بتوانم با آرامش ، جمعه صبح ها بروم و احتمالا با خانوم در پارک سر خیابان قدم بزنیم و بعد یک نان بربری برای صبحانه بخریم و با هم میل کنیم ( آن موقع کم غذا خواهم شد ، مطمئنم ) ، و بعد اینکه کنار شومینه ی چسبیده به دیوارِ راستِ خانه هفتاد هشتاد متری ـمان روی یک صندلی راحتیِ قهوه ایِ سوخته بنشینم و هی یکی پس از دیگری رمان عاشقانه بخوانم ( آن موقع کتاب خوان هم خواهم شد ، باور کنید ) . گل ها را یادم رفت ؛ یک حیاط هم داشته باشیم که هر روز چهار پنج ساعت با نهایت حوصله کنارشان راه بروم و تر و خشکشان کنم ، دغدغه ام هم کود و خاک و آهن آنها باشد .
بگذارید عید ها را بگویم ؛ می خواهم هر عیدی که باشد ، اصلا هر روزی که همه فک و فامیل شاد هستیم ، آن روز ها همه خانه ما جمع شوند و من خوش آمد بگویم و خانم با تک دختر و دو تا عروس هایش آشپزی کنند و غذا برایمان بیاورند و خوش بگذرانیم . بعد از نهار هم همه به حرف زدن با یکدیگر مشغول شوند و من هم از دو تا پسرهایم و دختر خانومم وضعیت زندگیشان را بپرسم و با هم شوخی کنیم و بخندیم . در این بین نوه هایم هم کنارم باشند و از سر و کولم بالا و پایین بروند .
اگر که مسافرتی هم قرار شد برویم ، می خواهم خانواده خودم و خانواده ی داداش بزرگه ام باهم برویم شمال و من رانندگی کنم تا برسیم به جنگل های گیسوم و عباس آباد و سوادکوه . هر دفعه یک کدامشان را می رویم ، یکی در میان هم برنامه ی دریا رفتن را خواهیم داشت .
آهان ، یک لپ تاپ و تلفن همراه هم در کنارم باشد که هر دو سه روز یک بار نگاهی بیندازم به صفحه اینستاگرام بچه ها و عروس ها و نوه هایم ( البته شاید یک تکنولوژی جدیدتری به جایش آمده باشد که بیشتر از آن لذت ببرم . )
و می خواهم آنقدر این خوشی ها ادامه پیدا کند تا یک روز دو تایی باهم ، بیخیال از همه ی سختی هایی که در کنار هم کشیدیم و نکشیدیم ، بمیـریم ...
رویای بزرگی که نیست ... هست ؟
یه بار هم اومدم تو خیابون از یکی آدرس بپرسم، گفتم ببخشید... گفت خواهش میکنم، رفت... !! میفهمییید؟ رفت ! :)))))
ما یه همکار شیرازی تو شرکت داریم که وقتی وایساده همش در تب و تاب نشستنه . وقتی میشینه دلش می خواد دراز بکشه ، همش هم میگه اگه دراز بکشم یه چرت درست و حسابی می زنم :|
یعنی واقعا شیرازیه ها ، ار شیراز اومده اینجا با شرکت همکاری کنه :)))
امام علی میفرماید: " هر کاری که از آن هراسی دارید ، خود را در اعماق آن کار دهید . "
شاید تا چندی پیش این حرف برایم غریب و شعار گونه بود ، اما امروز فهمیدم این گونه می شود که زندگی هیجان پیدا می کند ، به خود روح میگیرد ، و راضیام از عمل کردن به این حرف .
خدایا ، شکر :)
+تولدت مبارک ، فرزند طوری :))))
سلام :)
فکر کنم تقریبا همه ی عزیزانی که من رو می خونن و میشناسن کم و بیش در مورد رادیو بلاگیها شنیدن . یه رادیوی اینترنتی که قراره دنیای سرد و بی روح وبلاگ نویسی رو دوباره به روز های اوج خودش برگردونه . روزهایی که خیلیامون فقط شنیدیم و لبخند زدیم .
تیم رادیو بلاگیها تشکیل شده از چند تا دوستای خوبِ وبلاگ نویسمون . هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته و طبق یه برنامه ریزی مشخص رادیو در حال حرکت کردن هست . نمی دونم چه فکری در مورد این دوستان میشه ، ولی من مطئنم تک تکشون مشغله های روزمره ی خودشون رو دارن . و نکته ی مهم که صد در صد به محقق شدن هدفمون منجر میشه اینه که همه ی بچه ها دارن با دل کار می کنن و از شاید از خواب شب ـشون بزنن تا این کار زود تر به ثمر برسه .
خیلی دوست دارم تک تکمون برای محقق شدن هر چه زودتر این هدف تلاش کنیم ، برای نشر کارهای رادیو رسانه باشیم ، بنویسیم ، روراست بگم ، برای تحقق هدفمون تبلیغ کنیم ! کارِ غریبه که نیست . تن به تن ـمون عضو این خانواده ی دوست داشتنی هستیم . حیفه ، کاری که با این علاقه شروع شده یه روز افول کنه . بیاین کمک کنیم ، " بیاین رسانه ی خانواده ی وبلاگ نویسیمون باشیم . "
صفحات در حال فعالیت رادیو بلاگیها در فضای مجازی:
تلگرام : Telegram.me/blogiha
اینستاگرام: Instagram.com/blogiha
+ از بین اون همه کارِ ریز و درشت ، امور گرافیکی رادیو به من سپرده شده ، امیدوارم با دلگرمی های شما بتونم درست از عهده ش بر بیام :)
++ نظراتتون در مورد فعالیت های روزمره ی رادیو رو در صفحه ی اینستاگرام ، و در مطلب مورد نظر ارائه کنید . برای ارتباط با رادیو و یا معرفی پست ها و صدا های قشنگتون با آی دی تلگرام رو به رو در تماس باشید : Telegram.me/pelake23
این روزها تا دلتان بخواهد از رضا شنیدم و رضا و رضا ... اما نمی دانم چرا ، نمی دانم چرا برایم روزمرگی داشتند همه شان ، برای منی که هر سال ادعایم بر عشق به این آقاست ... بد درگیر دنیایم شده ام ...
یادم می آید چهار سال پیش که اولین بار میکروفون را به دست گرفتم و شروع به خواندن رو به روی سیصد ، چهارصد نفر کردم این شعر متن آوای من بود :
آمدم ای شاه پناهم بده ، خط امانی ز گناهم بده ... ای حرمت ملجا درماندگان ، دور مران از در و راهم بده ...
این را خواندم و عاشق شدم ... از آن موقع شاید تا همین سالِ پیش فقط از حضرت رضا می خواندم ، حتی پارسال که در مشهد بودم یک خانمِ مسن آمد و به من گفت : " می شود بازهم آن ' آمده ام ' را بخوانید ؟ خیلی خوب بود ... " که شاید پهن ترین لبخند در تمام عمرم همان روز بر لبم نشست .
منی که با عشق برایش خواندم و امروز برایم جزو روزمرگی هایم شده ... بد درگیر دنیایم شده ام ...
+می خواستم نظرات این پست را باز نگذارم ، دل نوشته بود در هر حال . ولی خب ، حتما شما هم زینت خواهید داد بر من و دلم و این پست :)
بنده خودم یک گیاه را میشناسم که گوشت خوار است ! آنوقت شماها میروید گیاهخوار میشوید ؟!
حاشا به شما حتی :))))
حوصلهام سر رفته بود ، کیبوردم رو برعکس کردم و خواستم بتکانم که خُرده آشغالهایش بیرون بزنند . ولی خب با صحنهی غمانگیزِ پرمویی مواجه شدم . نمیدانم چهزمانی ولی مطمئنم در حال کچل شدن هستم . دوستِ عزیزِ کم مویم ، دعایت دارد مستجاب میشود :)))
کلا دو نوع عشق بیشتر نداریم ، عشق خدا به بنده و عشق مادر به فرزند .
بقیه عشق ها حاصل تاثیرات هورمونیه
#ویشکا آسایش - #ورود آقایان ممنوع
+شاید بد هم نمی گه :)