بی دلیل و از روی بیکاریِ ساعتی سری به وبلاگ بلاگفایش می زند ...
یک نظر تایید نشده که به تازگی اما برای پستی مربوط به دو سال پیش ثبت شده . تاییدش میکند و صفحه ی اصلی وبلاگ را باز می کند. بی هوا روی موضوعات وبلاگ کلیک می کند . چشمش به موضوع "بازی های وبلاگی" می خورد . برای باز کردنش کنجکاو می شود. بعد از لود شدن صفحه اسکرول را به پایین می کشد . چشمش به سومین ... چهارمین یا شاید پنجمین پست وبلاگش می خورد . یاد اپلیکیشن موبایلی می افتد که چند معمای بی سر و ته و محض خنده درون خود قرار داده بود و او هم دقیقا جندی از آن معما ها را به پست وبلاگش منتقل کرده بود و به عنوان مسابقه از کاربرانش خواسته بود تا به آنها پاسخ دهند ...
پست برنده ی مسابقه جلوی چشمش ظاهر می شود . خانمِ "محبوب" به همه ی سوال ها پاسخ داده بود . جایزه اش هم یک تصویر متحرک نوشته ی انگلیسی "Mahboob" بود که یک نینجا می آمد و آن را می نوشت . چیز جالبی به نظر می رسید .
رسید به بخش کامنتها ... محال بود در هر کامنت از شکلک خنده و نیشخند و ... استفاده نشده باشد . یا خود کامنت ، یا پاسخ آن . نظر تعدادی از مخاطبان او را یاد یک بازه ی زمانی کوتاه می اندازد ، جمعی شاد و خوب که از احوال یکدیگر خبر داشتند و یک دوستی محکم را با هم تشکیل داده بودند .
اسکرول بار هرچه پایین تر می آید خاطرات بیشتری یادآوری می شود .. می رسد به جایی که داشتند تولد او را در کامنتهای همان پست تبریک می گفتند ، آحر او عادت ندارد برای تولد خودش پستی به یادگار بگذارد یا آن را یادآوری کند .
روی علامت ضربدرِ همه ی زبانه های مربوط به بلاگفا کلیک می کند . بلاگ دات آی آر ، نام کاربری ، رمز عبور ، انتشار -> ارسال مطلب جدید ...
عنوان را می نویسد که در انتها بگوید "کجا رفت آن همه شادی ؟ کجاست یاد آن همه خاطره ؟ کدام یک از شما که آن زمان بودید این خاطرات را به یاد می آورید ؟ ساکن خیابان نوزدهم و وبلاگش شایسته ی ثبت شدن در خاطر شما نیستند . روزی آمدند ، روزی هم می روند با خاطراتی که هیچوقت به یاد خودشان هم نمی ماند ... "