نقطهی آسایش
خب ببین تو وقتی خودت رو به یه نقطهی آسایش میرسونی نباید خوشحال باشی . حداقل باید اولش فکر کنی بعد خوشحالی کنی . منطقیش هم اینه که خوشحالی قبل از گل جایز نیست ؛ چون ممکنه چند تا پله اومده باشی پایینتر تو اون نقطه وایساده باشی ، یا اینکه نه چند تا اومدی بالاتر تا بهش رسیدی ؛ که اگر مورد اول در موردت صدق میکرد بدون که خیلی بدبختی . بعد وقتی توی اون نقطه آسایشه وایسادی نباید بهش عادت کنی ؛ یعنی اصلا پله اینارو فراموش کن ؛ تکیه به نقطهی آسایش بد عادت میکنه آدمو . البته جدا شدن و کَندن از نقطهی آسایش هم خیلی سخته . ممکنه بخوری زمین ، و اون موقع سخته جمع کردنِ خودت . ولی حداقلش اینه که هیجان از زندگیت نمیافته ، تو بدترین نقطهی زمین که آمریکا باشه هم زندگی کنی بازم یه چیزی هست که بخاطرش صبحا شاداب از خواب بلند شی .
+ کارمندی یعنی ایستادن روی نقطهی آسایش، تامام !
اومدم اینجارو حذف کنم ، دیدم نمیشه . شبا که میام نگاهش میکنم خیلی بهش وابسته میشم .