ساکن خیابان نوزدهم

همانی که باید باشم :)

ساکن خیابان نوزدهم

ساکن خیابان نوزدهم

قراره که این‌جا از سانسور دور باشم، به فکر جذب مخاطب‌های بیشتر و بزرگ‌تر شدن این فضا هم نباشم. کمی هم به بی‌پردگی نزدیکش کردم! روزمرگی‌های عموماً ناراحت‌کننده و بعضاً خوشحال‌کننده‌ای این‌جا می‌نویسم.

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

+

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ
مثل اینکه پریدن نوشته هامون :)

دوشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۴ - مجید  | 

بی دلیل و از روی بیکاریِ ساعتی سری به وبلاگ بلاگفایش می زند ...

یک نظر تایید نشده که به تازگی اما برای پستی مربوط به دو سال پیش ثبت شده . تاییدش میکند و صفحه ی اصلی وبلاگ را باز می کند. بی هوا روی موضوعات وبلاگ کلیک می کند . چشمش به موضوع "بازی های وبلاگی" می خورد . برای باز کردنش کنجکاو می شود. بعد از لود شدن صفحه اسکرول را به پایین می کشد . چشمش به سومین ... چهارمین یا شاید پنجمین پست وبلاگش می خورد . یاد اپلیکیشن موبایلی می افتد که چند معمای بی سر و ته و محض خنده درون خود قرار داده بود و او هم دقیقا جندی از آن معما ها را به پست وبلاگش منتقل کرده بود و به عنوان مسابقه از کاربرانش خواسته بود تا به آنها پاسخ دهند ...

پست برنده ی مسابقه جلوی چشمش ظاهر می شود . خانمِ "محبوب" به همه ی سوال ها پاسخ داده بود . جایزه اش هم یک تصویر متحرک نوشته ی انگلیسی "Mahboob" بود که یک نینجا می آمد و آن را می نوشت . چیز جالبی به نظر می رسید .

رسید به بخش کامنتها ... محال بود در هر کامنت از شکلک خنده و نیشخند و ... استفاده نشده باشد . یا خود کامنت ، یا پاسخ آن . نظر تعدادی از مخاطبان او را یاد یک بازه ی زمانی کوتاه می اندازد ، جمعی شاد و خوب که از احوال یکدیگر خبر داشتند و یک دوستی محکم را با هم تشکیل داده بودند .

اسکرول بار هرچه پایین تر می آید خاطرات بیشتری یادآوری می شود .. می رسد به جایی که داشتند تولد او را در کامنتهای همان پست تبریک می گفتند ، آحر او عادت ندارد برای تولد خودش پستی به یادگار بگذارد یا آن را یادآوری کند .

روی علامت ضربدرِ همه ی زبانه های مربوط به بلاگفا کلیک می کند . بلاگ دات آی آر ، نام کاربری ، رمز عبور ، انتشار -> ارسال مطلب جدید ...

عنوان را می نویسد که در انتها بگوید "کجا رفت آن همه شادی ؟ کجاست یاد آن همه خاطره ؟ کدام یک از شما که آن زمان بودید این خاطرات را به یاد می آورید ؟ ساکن خیابان نوزدهم و وبلاگش شایسته ی ثبت شدن در خاطر شما نیستند . روزی آمدند ، روزی هم می روند با خاطراتی که هیچوقت به یاد خودشان هم نمی ماند ... "

از بدترین شکست ها ...

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۳ ق.ظ

این که عشقت ترکت کند و برود درد خیلی بدیست ... ولی هیچ چیز بدتر از این نیست که سرت را برگردانی و بعد ببینی داداشت ته دیگت را خورده :(

 

والا ! ته دیگه است شوخی که نیست :)))

بلاگفا هم تقصیر همینه ، من میدونم :)))

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۷ ب.ظ

پس اگر دسته جمعی به فنا رفتیم تعجب نکنید :)))

 

+بعدا: به نظر این مطلب از وبلاگ نیکولای عزیز حذف شده ، عفو کنن دوستان :)

از ماجرای بیمکسِ خیابان نوزدهم

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۳ ق.ظ

اگر در مورد تصویر حک شده در همین گوشه از آبادی ما بپرسید ، باید بگویم که شخصیت بیمکس به ما نسبت داده شد . آن هم از طرف دوستی شفیق و رفیق . و اگر راستش را بخواهید خیلی هم خوشحال شدم از شنیدن این حرف. کاری به سادگی و حتی خِنگی این شخصیت در برخی موارد ندارم ، "مجید خیلی دوست دارد ربات گونه مهربان باشد ..."

داغ دلم تازه شد

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۵ ب.ظ

 

آن گزینه ی آخر را که دیدم یاد جام جهانی افتادم ... حیف آن همه پولی که از جیب خود در صندوق مدرسه اندوختیم برای کمک به این ها ! خودمان کردیم که لعنت بر خودمان باد :)))

از ریشه و بن داغونم :)

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۸ ب.ظ

من واقعا میتونستم یه وبلاگ نویس ایده آل باشم ، اما فقط یه مشکل دارم برای نوشتن . اونم یک سوال یک کلمه ایه : "چی؟"

 

بوخودا !

آن بلاگفای ... بلاگفا :)

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۵ ق.ظ

حداقل راه سبزم را بدهید ... تنها مطالب با ارزش برای من در آن خراب شده همان دو سه تا بودند ...

از همین شروع های مزخرف ...

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۴ ق.ظ

همیشه ی عمرم از دوباره کاری متنفر بودم . تا حدی که به سبب همین دوباره کاری ها حاضر بودم به طور کل آن امرِ شاید هم مهم را ببوسم و کنار بگذارم . 

بالاخره انسان هم خسته می شود از اینکه که بیاید و سه بار در سه مکان مختلف سه بار بنویسد "ساکن خیابان نوزدهم" و در بخشی دیگر "روزنوشت های من :)" و در یک بخش دیگر "آنچه که میخواهم باشم ، حداقل خودم :)" ! خلاصه که جناب آقای بلاگفا ، آواره مان کردی بدجور ، حال که ما نیستیم ، بترکد آن هاست کوفتی که پرپر کرد مطالب ما را :)