ساکن خیابان نوزدهم

همانی که باید باشم :)

ساکن خیابان نوزدهم

ساکن خیابان نوزدهم

قراره که این‌جا از سانسور دور باشم، به فکر جذب مخاطب‌های بیشتر و بزرگ‌تر شدن این فضا هم نباشم. کمی هم به بی‌پردگی نزدیکش کردم! روزمرگی‌های عموماً ناراحت‌کننده و بعضاً خوشحال‌کننده‌ای این‌جا می‌نویسم.

پچ پچ

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۴ ب.ظ

دقیقا یادم نمیاد که دوم راهنمایی بودم ، اول راهنمایی ، پنجم دبستان ، نمیدونم ؛

بنابر تفکر مسخره‌ی کادر آموزشی ، زنگ اول یا ریاضی داشتیم یا علوم و یا هر کوفت و زهرمار سختی که ساعت هفت صبح چشم هیچ بچه‌ای برای دیدن تخته و فهمیدنش باز نمی‌شد . زنگ می‌خورد و از کلاس میومدیم بیرون ، چند نفر لقمه‌ی کوکو سبزیشون ، چند نفر کتلت ، چند نفر چی و چی و چی با خودشون میاوردن ، با هم تقسیم می‌کردن و می‌خوردن . اما یک تعداد زیادی از بچه‌ها با خودشون پول به نسبت زیادی همراه داشتن و موقع اومدن هر کدوم میرفتن سمت اون بقالیِ نزدیک مدرسه و دو تا از این کیک ها و یک شیرکاکائو می‌خریدن ؛ شیرکاکائو و کیک اول رو به سفارش مامانشون (!) توی راه می‌خوردن که سر کلاس قُوت داشته باشن و درس رو خوب بفهمن ؛ کیک دوم رو هم توی زنگ تفریح می‌خوردن و احتمالا توی زنگ های تفریح دوم و سوم و شاید چهارم سمت بوفه ی مدرسه میرفتن و خودشون و سیر می کردن ...
این وسط یک پسر بچه [که شاید شبیهش تو اون مدرسه کم نبود] وجود داشت که همیشه ی خدا برای هر روز یک لقمه ی نون و پنیر و سبزی توی کیفش وجود داشت ، یک لقمه ی نون و پنیر و سبزی که مامانش هر روز قبل از خودش بیدار میشد ، هر طوری که شده بود لقمه رو جمع میکرد و میذاشت توی جیب وسط کیف پسربچه و چند بار هم خودم شنیده بودم که با خودش میگفت: "بچم گشنه نمونه تو مدرسه ..." . و پسر بچه هر روزی که زنگ میخورد و با نهایت گرسنگی در کیفش و باز میکرد و اون لقمه رو توی کیفش میدید "کِیـف" می‌کرد . اما همیشه‌ی خدا یه حسرت بزرگ توی دلش مونده بود . حسرت اینکه اونم بتونه چند روز پشت سر هم از اون کیک و شیر کاکائو ها بخره و حتی با دوست همراهش توی راه هم تقسیمش کنه و با هم به مدرسه برسن . حسرت اینکه حداقل به تعداد انگشتای دست از اون کیک های "پچ پچ" بخوره و بفهمه چه مزه‌این . چون که بالاخره خودتون میدونید دیگه ، با تمام این اوصاف اون همون گلبرگ مغرور بود که میمرد از بی پچ پچی و اینها ، ولی حتی یه بارم از دوستش نمیخواست تو عالم رفاقت هم که شده یک تکه از اون کیک رو باهاش تقسیم کنه .

کاری به اون روزا ندارم دیگه ... خیلی وقته که ازشون رد شدم و هر وقت بهشون فکر می کنم فقط لبخند می زنم . اما نمی دونم حرف دل اون موقعام رو بابام چجوری شنیده بود ، که چند ساله هر وقت میام خونه توی اون کابینت بالایی وسط آشپزخونه پُــــر هست از این کیک های پچ پچ که انقدر بتونم بخورم تا به واقع بترکم ؛ یعنی شاید بیشترین چیزی که پدرم حواسش بهش هست تعداد این کیک ها توی کابینته ، برای صبح ها که میخوام برم سرکار یا دانشگاه ، یا شاید وقتایی که حتی یه لحظه دلم میگیره برای اون روزا و با خوردن پنج تا از این کیک ها که همین الان هم کنارمن دلم آروم شه .

من الان پول دارم ؛ ولی نه حتی یه ذره حسرت اون روزا توی دلمه ، و نه حتی یه بار توی خیابون یادم افتاده که برم توی یه بقالی و از اون کیک ها برای خودم بخرم ، اما مطمئنم هر وقت که میام خونه تغذیه‌ی چند روزِ تمام بچه‌های پچ پچ خور اون موقع توی کابینتمون هست :)

  • مجید

نظرات (۳۰)

  • آناهــیــ ـــتا
  • من هیچوقت پچ پچ دوست نداشتم همیشه گیر میکرد تو گلوم با هیچ نوشیدنی ای هم رد نمیشد :))

    +کیکی که خیییلی دوسش دارم اون دوقلوهای آشنا ه. لعنتی خیلی خوشمزه س :)) دلم خواس الان :|
    پاسخ:
    من تقریبا هیچ کیک و شیرینی رو بدون نوشیدنی (حتی آب) نمی تونم بخورم ، حالا پچ پچ و های بای و آشنا فرقی نداره ، ولی میدونم اگر تی تاپ رو با آب بخورم خفه میشم :)))))
  • آبان دخت ...
  • اولش گفتم ای بابا چ طولانی! بعد که خوندم قیافم این شکلی شد =))))

    + الهی...خدا پدرو حفظ کنه...همچین باباهایی جانن! :)

    + پچ پچ رو منم دوران مدرسه می خوردم...اصن تو هر دوره ای یهو یه خوراکی مد می شد...ما ندید بدیدا هم بدو بدو می رفتم بخریم ببینیم چه جوریاس :| ینی یادمه شده بود 50 تومن 50 تومن(اون موقع تی تاب می شد :دی ) جمع کنم تا بتونم یه خوراکی جدید...مثلا این پچ پچ رو بخرم...الان خب شرایط فرق کرده...یاد اون روزا می افتم خندم می گیره اما یه چیزی رو از همون دوران با خودم تا این سالا آوردم...اونم پس انداز کردن و خریدن چیزای کوچیک خواستنی خودمه :) یادش بخیر...خاطرات زنده شد با این پست...
    :)
    پاسخ:
    اینی که الان بهش خندیدی یه زمان بغض بود خانوم ، اون موقعم تعریف میکردم همینطوری میخندیدی ؟ :)))) به جرات میگم اگه همون موقعم انیطوری میخندیدی ، با پشت دست :))))))

    + ممنون :)
  • مهشاد هاشمی
  • چرا من نمیدونم پچ پج چیه :|
    حالا یا به زمان من مربوط نمیشه یا مثلا شورای شهر مشهد اجازه ورود پچ پج به این شهر رو صادر نکرده یا یه همچین چیزی :))
    پاسخ:
    نه من و تو که همزمان بودیم مهشاد :)))
    فکر کنم مشهد اون زمان مثلا اشترودل مد بوده :)))))
  • آبان دخت ...
  • با پشت دست :دی

    حقیقتا من از اون بچه های بیخیال بودم! ینی خب تهش به خواستم می رسیدم دیگه چرا بغض می کردم؟ :)) والا [آیکون منطقی بودن] :دی

    + البته این در مورد خوراکیای مدرسه س! جاهای دیگه حسرتای دیگه هم خوردیم... چرا که نه...مگه میشه بدون حسرت بزرگ شد؟
    :)

    پاسخ:
    آخه اون موقع که برای من تهش معلوم نبود که آخه :)))

    + :)
    یه جور عجیبی با این پست دلم گرفت !!!!
    خیلی عجیبه !!
    عین این روزا 
    پاسخ:
    این روزا هم دلش گرفته ؟
    چند روز پیش از اتمام امتحانام تو یه هایپر مارکت بودیم و دم اذون ! اتفاقا  از همین پچ پچ ها خریدیم یه دونه رو نصفش کردیم و چقد لذت نداشت :|
    پاسخ:
    نه این جدیدیا همش بیاته حال نمی ده :)))) (باید یه 20 ثانیه بذاریشون تو مایکروویو)
  • عاشق بارون ...
  • آخی! :)) منم خاطره دارم با پچ پچ! چند بار واسه اردو خریده بودم! :دی
    چند سال پیش بعد از سال هاااااا تو مغازه دیدمش کلی خوشحال شدم! :)) حالا مامان منم برام میخره گاهی! :))
    پاسخ:
    چقدر از این کلمه ی آخی خوشم نمیاد :))))
    اخی ... چقد قشنگ :)
    منم همیشه توی کیف م لقمه نون پنیر داشتم و کیک تی تاپ ! بعضی از روزا ها شیر کاکایو با کیک !:))
    الانم که میرم دانشگاه معمولا با خودم همون شیر کاکایو کیک میبرم !:))
    پاسخ:
    شیر کاکایو :)))))))
  • خانم فـــــ
  • منم یه خاطره ی مشابه دارم ولی به جای پچ پچ "دوچرخه" بود
    هر سال بهم میگفتن شاگرد اول بشی برات دوچرخه میخریم
    تا 3 ام راهنمایی شاگرد اول بودم با معدل 20
    کل دوره دبیرستان شاگرد اول بودم. معدل دیپلمم هم 19.85 ولی هیچ وقت دوچرخه رو برام نخریدن منم دیگه یادم رفت چون نه وقتشو داشتم نه دیگه حوصلشو
    بعضی چیزا لذتش همون موقع هست نه الان.
    پاسخ:
    دل پُری هم دارید گویا :)
    درسته ، ولی فکر کنم این چیزا تقریبا برای هممون بود ، اما خب پچ پچ از بدیهی ترنی ها بود که من نداشتمش .

    + دوستان من هر چی دارم تلاش می کنم پاسخ کامنتها رو طنزگونه بدم نمیشه ، ببخشید :)))))
  • محمد حسین
  • هر چیزی دوره ی خودشو داره دورش که گذشت دیگه مفیوض کننده نیست ...
    پاسخ:
    هر چی بود گذشت دیگه ... :)
  • ـــــ ققنوس ـــــ
  • چقدر خوب و دلنشین بود ، خصوصا اینککه اولش رو به صورت سوم شخص نوشتی ، کلی خاطرات شور و شیرین اون روزا به یادم اومد
    هر چند که من تا وقتی یادمه خبری از این حرفا واس ما نبود
    کلا یکی یه چیزی میخرید مثل لاشخور همه روش سوار میشدن ، یعنی مورد داشتیم اصن نتونسته ساندویج رو بو کنه حتی ،
    من شخصا خودم یه بار جیب یکی از بچها رو زدم رفتم واسه خودش و خودم و سه نفر دیگه ساندویچ خریدم :))))
    اصن هم پشیمون نیستم ، خیلی هم خوشحالم :))))
    پاسخ:
    لاشخور :))))))
    کلا به گشت داشتیم که دور حیاط و احاطه کرده بودن و به محض دیدن یک خوردنی بیرحمانه حمله میکرد :)))))
    شما دیگه خیلی خوبی :)))))))
  • ... یکی از بنده هاش
  • دهه ی شصتیا حسرتشون خیلی بیشتر از این کیک های پچ پچ بود که هنوزم حسرته....
    پاسخ:
    همه حسرت کشیده ها :)))
    علی آقا کریمی ، آقا مهدوی کیا :)))))
    ای بچه نسل جدید زمان ما فقط تی تاپ و کام و تُرد بود !! اون اولها ک رنگارنگ اومده بودم یادمه وقتی میخوردیمش چه عشقی میکردیم !! پچ پچ دیگه به زمان بچگی من نمیرسه مال دوران دانشجوییم بود به گمونم
    پاسخ:
    شما که دیگه حق مادری به گردن ما داری :))))))))
  • گمـــــــشده :)
  • لایک به کامنت آزی
    من تمام مدت دبیرستانم با روزی  صد تومن سپری کردم.
    یه روز در میون من و دوستم با هم کیک صد تومنی می خریدیم.
    از همون تی تاپ هایی که ازی می گه.
    بعضی روزا هم نمی خریدیم کلا.
    که پس انداز کنیم.
    :|
    پاسخ:
    همه ی اینایی که میگید واقعا خاطره انگیز بودن ، اما خب نمیدونم برای من را این کیک لعنتی اینقدر مهم شده بود :))
    بعد یعنی میخواین بگین شما هم همون حق آزیتا رو به گردن ما دارین ؟ :)))))
  • گمـــــــشده :)
  • اینو گفتی یه چیز دیگه یو یادم اومد.
    حالا اون تی تاب ها خوب بود. دست کم بزرگ بودیم. بچه نبودیم که دلمون بسوزه.
    ابتدایی بودم کلاس اول و دوم و اینا
    بابام برای تغذیه ازین بیسکویت های 1 تومنی که اون وقتا بود یه نایلون بزرگ خرید.
    مامانم هر روز چند تا ازونا به من می داد برای تغذیه
    بدیش این بود که تکراری بود. تکراری بودنش دیگه حالمو به هم می زد
    خخخخخ
    پاسخ:
    یه روز کار خوب میکردید مثلا دو تا میداد :)))))
  • نفس نقره ای
  • من دلم میخواد یه کامنت قلمبه بذارم ولی نمیشه انگاری!
    پاسخ:
    بازم تلاشتو بکن ، ایندفعه شاید بتونی :))))
  • سکوتـــــــــ پاییزی
  • من که میدونی کلا از هوا تغذیه میکنم: )(عمل فتوسنتز:))اما اون موقع که مدرسه میرفتیم مامان برامون ساندویچ درست میکرد اونم با خامه: /میرفتیم مدرسه با شوق ساندویچ گاز میزدیم میدیدیم نون خالیه: /همه خامه ها جذب نون شده بودن: )))اما تو همون بچگی یه تی تاپ روکش شکلاتی خوردم که هنوز م که هنوزه طعمش رو یادم نرفته. و هنوز مثلش رو ندیدم جایی: (((من هنوز حسرت دارم بععععع
    پاسخ:
    تو که کلا نمیخوری :))))
    خامه :)))))‌ باید به نونه آب میزدی که بره پایین حداقل :))))))
    اون "بعععع" چی بود ؟‌ :)))))
  • بای پولار
  • برخلاف الان دوران بچگی سحرخیز بودم و قبل رفتن به مدرسه صبحونه‌م رو می خوردم و دیگه زنگای تفریح عادت به چیز میز خوردن نداشتم برخلاف بقیه. حتی حسرتش هم هیچ وقت به دلم نیومد. نمی دونم چرا!

    ای ول به این بابا. ای ول :)
    پاسخ:
    چون صبح بلند میشدید یه صبحونه ی خوب میخوردید ؛ به واقع از اون دانش آموزایی بودید که معمولا بچه های دیگه ازش بدشون میاد بخاطر کثرت ساعات درس خوندن :))))))
    آخی... پستتون پر از حسِ خوب بود.
    پاسخ:
    :]
  • اسپریچو ツ
  • من تا حالا پچ پچ ندیدم اصن
    حتما پیدا میکنم میخرم ببنیم چه مزه ایه
    :دی
    پاسخ:
    یعنی تا صفحه رو باز کردم شما یه نظر گذاشتید :))))
  • خانوم ِ لبخند:)
  • از اونجایی که من هیچوقت ساندویچ نون پنیرامو نمیخوردم و مامانم یه هفته بعدش باید له شده شو از ته کیفم پیدا می کرد، بنده خدا بعد یه مدتی دیگه از ساندویچ نون پنیر گذاشتن برام منصرف شد. این پچ پچی هم که میگی یه مدت میخوردم ولی از اون جایی که اگر چیز تکراری بخورم دیگه نمی خورمش، نتیجه اش این شد که آخرین بسته هاشو در حالی که تو کابینت خونه مونده بود و کپک زده بود ریختیم دور :|
    خلاصه که من یه نتیجه گیری بی ربط به پست بکنم. تکرار حالِ آدمو بهم میزنه حتی اگر مورد علاقه ترین خوراکیت باشه :))
    پاسخ:
    اما من هیچوقت از تکرار توی چیزی که دوستش دارم خسته نمیشم ، واااااقعا نمیشم :))))
  • آبان دخت ...
  • :))))
    پاسخ:
    چه پیگیرانه پاسخ کامنتهاتون رو دنبال می کنید :)))))
  • یاسمین پرنده ی سفید
  • نمیتونم بگم چرا... اما یه لبخند نشست رو لبم وقتی میخوندمش...
    خدا پدرت رو برات سلامت حفظ کنه:) و همینطور بقیه ی عزیزانت رو:)
    پ.ن:
    فقط هر وقت رفتی سلمونی... یه عکس برا مامان بفرست:) بهونه هم پذیرفته نمیشود:)))
    پاسخ:
    بعد از ظهر میرم خونه میبینمش دیگه قاعدتا :)))))
    دوره ی ما نیم چاشت مد بود 😅😅😅😅 ولی دلم سوخت شدید. آرزوهامون چه کوچیک بودن 
    پاسخ:
    ما همین الان هم آرزوهامون کوچیک تر از اونیه که باید ...
  • یک برانداز نرم
  • خیلی جالب توصیف کردید
    عالی بود
    ما هم همیشه خدا لقمه میبردیم . اما به جای سبزی حلوا ارده داشت ...
    پدر بزرگوارم از حلوا ارده خوشش میومد فکر میکرد ما هم دوست داریم !!!برا همین مادر رو سفارش میکرد حتما تو لقمه حلوا ارده بزاره
    هههههه
    یادش به خیر
    پاسخ:
    پدر خطاب به مادر:
    خانوم امروز حلوا ارده بدون پسته بزن ، فردا با پسته ، پسفردا هم مخلوط بادوم و پسته ، یه روز هم نون خالی بده تنوع شه :))))))
  • بای پولار
  • نه بابا از اون خرخون ها نبودم. فقط شبا هرکار می کردم نمی تونستم بیدار بمونم و زود خوابم می برد برخلاف حالا!!!
    پاسخ:
    قضاوت رو میذاریم بر عهده بچه ها ، ولی من هنوزم به آهوخونی شما معتقدم :))))
  • آقای بنفش
  • ان شاءالله همیشه کابینتتون پر برکت باشه ;)
    .
    شما با ریاضی تو زنگ اول مشکل داشتید ، من برعکس ، فقط زنگ اول رو شارژ بودم ، دیگه تا زنگ آخر کم کم شارژم تموم می شد که دیگه زنگ آخر رو در خواب به سر می بردم!
    پاسخ:
    قتلت حتمیه برادر ، حالا وایسا :)))))))
    "بمیرم بچه ام ظهرا هم نون پنیر با خودش میبرد."
    هیچوقت نفهمیدم چرا مامانم همچین حرفی میزنه اونم با لبخند و نگاهِ حانبی! یا این یکی که میگه "یه بار اومدی گفتی ساجده همش میره آشغال پاشغال میخره ولی من غذای سالم میخورم و فرداش بهت پول دادم -های بای- بخری" آخه تصویر منم مثه تو یه چیز لبخند آوره! ولی برای مامانم یه حسِ عذاب وجدان!!!
    پاسخ:
    البته که خب بله ، اما در هر حال :))))))
  • یاسمین پرنده ی سفید
  • قتلت حتمیه رو در جواب اون دوستمون قشنگ گفتی :))))))))))))

    در مورد عکس و سلمونی و اینا خودت می دونی منظورم چی بود خودتو نزن به کوچه علی چپ :)))))))) مشت
    پاسخ:
    میدونی که من روی علی چپ حساسم یکم :))))
  • یاسمین پرنده ی سفید
  • میییییییییییییییییدونم :دی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی