ساکن خیابان نوزدهم

همانی که باید باشم :)

ساکن خیابان نوزدهم

ساکن خیابان نوزدهم

قراره که این‌جا از سانسور دور باشم، به فکر جذب مخاطب‌های بیشتر و بزرگ‌تر شدن این فضا هم نباشم. کمی هم به بی‌پردگی نزدیکش کردم! روزمرگی‌های عموماً ناراحت‌کننده و بعضاً خوشحال‌کننده‌ای این‌جا می‌نویسم.

اگه این زمانِ لعنتی نبود

سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۸، ۰۴:۲۸ ق.ظ

محبوبِ من

حقیقتش را اگر بخواهی من در تمام نقاط زندگی‌ام دیر بودم. چه آن زمانی که تو را دیدم، چه آن زمانی که پیدایت کردم، چه آن زمانی که فهمیدم باید عاشقت باشم. اصلا من همیشه دیر فهمیدم، همیشه‌ی خدا بی‌دقت بودم. دیرفهمِ بی‌دقت بدشانس می‌دانی یعنی چه؟ یعنی هیچ‌وقت فرصت به‌دست آوردنت را نداشتم که بخواهم روزی به ترس از دست دادنت فکر کنم. یک آدمِ دیرفهمِ بی‌دقتِ بدشانس با قلاب ح جیمی صید می‌شود، روی دندانه‌های سین کشته و بریده می‌شود، به‌آرامی روی را سر می‌خورد و نهایتا در بین تِ «حسرت» آرام می‌گیرد و دفن می‌شود، تا به خوبی معنای حسرت را بغل کند.

  • مجید

نظرات (۴)

  • مصطفا موسوی
  • قشنگ بود و غم انگیز

    کاش اون حسرت رو خودت رو نمیکردی توی متن:)

    پاسخ:
    نمی‌دونم چرا دلم نیومد ناملموس بمونه :))
  • مصطفا موسوی
  • اونی که اینو میگیره، ناملموس بودن براش دلچسب تره. اونی که نمیگیره هم بذار نگیره:))

    پاسخ:
    حق با توعه. درستش می‌کنم دفعه بعد :)

    چه عاشقانه غم انگیزی

     

    + چرا انقدر دست دست می کنید

    دیدین؟؟؟ آخرش پرید :/

    :d

     

    واقعا قشنگ بود

    پاسخ:
    چه عرض کنم.
  • یاسمین پرنده ی سفید
  • میشه نمیری؟ 

    ما یه دونه ازت بیشتر نداریم. اون به دونه رو هم لازم داریم

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی