ساکن خیابان نوزدهم

همانی که باید باشم :)

ساکن خیابان نوزدهم

ساکن خیابان نوزدهم

قراره که این‌جا از سانسور دور باشم، به فکر جذب مخاطب‌های بیشتر و بزرگ‌تر شدن این فضا هم نباشم. کمی هم به بی‌پردگی نزدیکش کردم! روزمرگی‌های عموماً ناراحت‌کننده و بعضاً خوشحال‌کننده‌ای این‌جا می‌نویسم.

مشروحِ اوضاع

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۱۵ ق.ظ

سلام. بدون استعاره و ادبیاتِ کنایی شروع می‌کنم. اصلاً فکر نمی‌کردم بعد از تغییر محل کارم ایییییینقدر درگیر کار فنی بشم و براش وقت بذارم. حدوداً دو سال بود که از برنامه‌نویسی دور شده بودم و کارم به طراحی و پیاده‌سازی چند تا لندینگِ ساده ختم می‌شد. توی این مدت اما (از دی ماه 99 تا الان) بیشتر از هر زمان دیگه‌آی مشغول کد زدن و مطالعه‌ی موارد فنی‌ام. اصلاً فکرش هم نمی‌کردم توی یک شب برای پروژه پایان‌نامه دانشگاهم، بشینم کدهای قدیمیم رو نگاه کنم و یهو بگم "پسر تو عجب کد زباله‌ای می‌نوشتی دو سال پیش" :))) و تمام ساختار کدم رو عوض کنم و به چیزی به سال‌ها ازش می‌ترسیدم واردش شم، تبدیلشون کنم. توی اون دو سال که برنامه‌نویسی نکرده بودم دیگه کم‌کم داشتم ازش می‌ترسیدم. چرا که تجربه‌های قبلیم پر از خستگی و درجا زدن توی یک سری نقاط ثابت بودن. اما الان حسم اصلاً شبیه قبل نیست و حس می‌کنم دلم برای برنامه‌نویسی تنگ شده بود! واعجبا! :))

خلاصه که این‌قدر الان پر از نوشتن شدم که اومدم این‌ها رو بگم و برم به ادامه‌ی کارم برسم. فقط این رو می‌دونم که تجربه‌ی بد، کشنده‌ی احساساته؛ سازنده‌ی برداشت‌های غلطه؛ و بد به حال ما که قراره کلی از این دست تجربه‌ها داشته باشیم. کاش به یک بار تجربه کردنِ یک اتفاق بسنده نکنیم و باز هم به یک نوع دیگه‌ای تجربه‌اشون کنیم، شاید واقعاً نظرمون عوض شد و همونی بود که می‌خواستیم.

پ.ن: خدا آدم‌های خوبی که متولی رقم خوردن تجربه‌های خوب هستن رو برامون حفظ کنه. :)

پ.ن: پایان‌نامه داره تموم میشه ولی نمیشه. سختش کردم. با همین هم نمره‌ام رو می‌گیرم ولی دارم امکانات بیخود اضافه می‌کنم بهش. :)) اگه نرم‌افزار مدیریت پروژه توی شرکتتون نیاز داشتید که دسترسی‌های کنترل‌شده‌تر برای مدیرعامل و کارمند نیاز داره، بهم بگید که پروژه‌ام رو بدم و تستش کنید. :)))

  • مجید

نظرات (۴)

موفق باشید :))

پاسخ:
من واقعاً یه چیزایی می‌نویسم که کامنتای دریافتیش فقط می‌تونن یه همچین چیزایی باشن. شرمنده می‌کنید بخدا، ممنونم. :)))

نه خب حس خوبی هم منتقل کرد که دارید اینقدر خوب و دقیق کار می‌کنید :))

پاسخ:
خدا رو شکر پس. :))

به به ببین کی اومده، چی چی آورده... خوشحالم که هستی و می‌نویسی.

امیدوارم پایان‌نامه‌ت خفن بشه...

پاسخ:
الان که دارم این کامنت رو جواب میدم حدود دو هفته‌ست که فاغ‌التحصیل شدم، و خدا رو شکر. :)
ممنون ازت ثریا.
  • یاسمین پرنده ی سفید
  • "می‌دونم که تجربه‌ی بد، کشنده‌ی احساساته؛ سازنده‌ی برداشت‌های غلطه؛ و بد به حال ما که قراره کلی از این دست تجربه‌ها داشته باشیم. کاش به یک بار تجربه کردنِ یک اتفاق بسنده نکنیم و باز هم به یک نوع دیگه‌ای تجربه‌اشون کنیم، شاید واقعاً نظرمون عوض شد و همونی بود که می‌خواستیم."

     

    و من چقدر از این موضوع ضربه خوردم تو زندگیم.

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی